ورود کربلا

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟

این سرزمین غم زده در چشمم آشناست

این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد

گفتند «غاضریّه» و گفتند «نینوا» است

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح

آهسته زیر لب به خودش گفت «کربلا» ست

طوفان وزید از وسط دشت ناگهان

افتاد پرده دید سرش روی نیزه ها ست


                                  یحیای اهل بیت در آن روشنای خون

بر روی نیزه دید سر از پیکرش جدا ست

طوفان وزید قافله را برد با خودش

شمشیر بود و خنجر و دید در منا ست

باران تیر بود که می آمد از کمان

بر دوش باد دید که پیراهنش رها ست

افتاد پرده دید به تارج آمده ست

مردی که فکر غارت انگشتر و عبا ست

بر گشت اسب از لب گودال قتلگاه

افتاد پرده دید که در آسمان عزاست

مریم سقلاطونی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تميزکاري بيمه ايران Anthony سان دانلود طراحی سایت,طراحی وب سایت,فروشگاه اینترنتی,سئو,بهینه سازی سای یا مهدی تجارت روانشناسی آشپزخانه با عسل